مجموعه، هنر است. شعر است. موسیقی است.

دنیای من در مجموعه، هویت است. بازگوی اشیای

کهنه نیست. نمایش عتیقه جات گرانبها نیست. بازگوئی

رقص آهن و سنگ و چوب نیست. بازگوئی ساختن نیست.

دریغش فراموشی آنهاست که بخشی از تاریخ انسان است.

نمی خواهم شبیه هیچ کلکسیونری واگویه های ذوق کنم.

دیری است دانسته ام انسان به تاریخ مدیون است. به گذشته و آینده.

از دست رفته های انسان چهره ی بیان نشده اوست به حال.

اندوه گری نمی کنم. غم آوری هم. مجموعه، خود زنده است.

خود گویای دین انسان به تاریخ است. انبان این واژه ها هم ادای

دینی است به جنون آرام آنان که دین خود را ادا کردند.


                                                                                                          فرشاد کمال خانی